838

ساخت وبلاگ

امروز که موهای ژولیده‌مو با کش بستم و با یه کلیپس سرپا نگهشون داشتم، افتادن. غش کردن. چشماشون سیاهی رفت و چنگ انداختن به پوست سرم و دلم ریش شد. وسط خیابون واستادم. دستمو بردم زیر مقنعه‌م که یکی بهم تنه زد. دوستم دستمُ گرفت و بردتم تووی مسجدِ همون نزدیکی. رفتیم تووی دستشوئی و مقنعه‌مُ درآورد. موهامو با بدبختی و چنگ و دندون از هم باز کرد و محکم بست‌شون. جیغم رفت هوا. صدای جیغ و ویغِ تارموهای سفید-مشکیم هم بلند شد. ولی بعد، سرپا واستادن. قد علم کردن. کش مو عین کمربند افتاده بود دور کمرشون و سینه ستبر کرده بودن. تا خونه، موی سفید نصیحتم می‌کرد که برای قد علم کردن، برای وانمود کردن به خوشبختی باید یه کشِ مو پدرِ صاحاب پدرتو دربیاره. جیغتو دربیاره. اشکتو دربیاره تا با یه میخ وصل شی به دیوار اتاقت و لبخند بزنی. بااقتدار. بی‌گریه. بی‌دعوا. بی‌دلتنگی.


829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 195 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 15:44