غیر تو از همه‌ی آدمها می‌ترسم.

ساخت وبلاگ

هروقت از دستم دلخور می‌شدی، جواب حرفهایم را تک‌کلمه‌ای و با تن صدای پایین می‌دادی. می‌گفتم میوه آوردم، پوست بکنم؟ زیرلب می‌گفتی نه. می‌گفتم چی؟ یکم بلندتر می‌گفتی نه. دوباره می‌پرسیدم چی گفتی؟ تو که خنده‌ات گرفته بود بلند داد می‌زدی نه. و اینطوری به حرفت می‌آوردم .. آشتی‌ات می‌دادم .. دلت را صاف می‌کردم. و دوباره از اول دوستت می‌داشتم. 

روز آخر بی‌حوصله بودی. زیرلب چیزی گفتی. شنیدم. انتظار نداشتی که بخواهم تکرارش کنی، داشتی؟ توقع نداشتی که دفعه سوم با خنده حرفت را تکرار کنی و من به حرفت بیاورم .. آشتی‌ات بدهم و دلت را صاف کنم .. داشتی؟ دیگر نپرسیدم چه گفتی. سرم را کج نکردم که به چشم‌هایم نگاه کنی و دلت به رحم بیاید. "بیا تمومش کنیم". نمی‌دانم چطور این سه کلمه را آنقدر سریع گفتی که بنظرم یک "نه" محکم آمد .. هیچوقت هم نخواهم فهمید.

829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1399 ساعت: 0:31