تو رفته ای و من هنوز ادامه میدمت.

ساخت وبلاگ
حالا نه که مهم باشه تا الان خوابم نبرده و صبح احتمالا بابا بیاد دم در اتاق .. یه سری تکون بده و بگه "خوشمون باشه با این دخترای سحرخیزمون" و من انقدر خوابم بیاد که نتونم حتی بگم "به خدا ساعت چار خوابیدم".
حالا نه که خیلی اذیتم کنه ولی نمیگفتی باید موهامو کوتاه کنم بهتر بود. چون عادت کردم به خودم. راحتم اینجوری.
حالا خیلی هم واجب نیس گفتنش ولی اگه بین "واقعا انقدر ماندگاری عطره زیاده؟" یه سری بچرخونی و یه نیم نگاهی سمت من بندازی هم بد نیست. ثواب داره یعنی. آدمو از تنهایی درمیاره.
حالا البته نه که خیلی اهمیت بدم. ولی وقتی نتونستم خودمو تووی بحث "رنگ مویی که به موی صاف شده و پوست گندمی و صورت گرد دختر بزرگه بیاد" خودمو جا بدم؛ تو لااقل موضوعو به یه سمتی که منم بتونم یه کلمه حرف بزنم، میبردی. مثلا میگفتی گربه خاکستری رو دیوار سمت راست همسایه خیاطه رو دیدی؟ امروز تار دوم از بالای سبیل سمت راستیش، یکم به پایین متمایل شده بود .. و من ذوق کنم و بگم "بالاخره دقت کردی نه؟ کلا توو روزای بارونی این شکلی میشه".
گفته باشما .. هیچ مسئله ای نیست که بخواد آب توو دلم تکون بده. منتهی از وقتی گفتی "یه چیزی میگم عین آدم گوش کن" و بعدش از سست شدن تار مو و ریزش مو و بلندی بیش از حد موهام گفتی .. یه تشت سیر و سرکه ریختن توو دلم .. بغل همون شکلات تلخ شصت و پنج درصدیا که خوشت نمیاد.
واقعا مهم هم نیست برات اما .. جای خالیش بدجور توو چشم میزد. طوریکه وقتی ازت خواستم چشم راستمو فوت کنی، خوب نشد. مامان گفت با چایی بشورش ولی من میدونم خودم که جای خالی یه نفر با چایی پر نمیشه. شاید آروم کنه آدمو ولی هیچی خود خود فلانی نمیشه. حتی چایی دارچین دار و کیک خونگی مامانی.
هیشکی نفهمید نه؟ که من رفتم توو بالکن؟ .. همون موقع که یهویی درو باز کردم و خورد تووی پیشونی تو. دقیقا خورد جای بخیه ات. شانس ندارم که. اگه داشتم که با فوت کردن از ته دل تو تووی چشمم، جای خالیش به نظرم .. پر که نه .. نصفه هم نه .. یک سوم میومد لااقل.
829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 1 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:08