The part of me that's you will never die

ساخت وبلاگ
مامان .. از ظهر که اشتباها نامش را بردم نگاهت از من دور نمیشود. نه از من. نه از هاله ی دور و بر من. یعنی تا دورترین نقطه نسبت به من که وقتی نگاهش میکنی من باز هم تووی میدان دیدت باشم.
سهوا اسمش را جای اسم داماد فلانی گفتم و دیگر به این کار ندارم که بحث سر لباس عروس و تالار و اینکه لباس پف دار به آدمهای قدبلند هم می آید، بود.
برخلاف دفعه های قبل که اسمش را میگفتم، اینبار نگاهت نگران شده. شاید قبلا نمیدانستی یا حتی باور نمیکردی که تا این حد خودم را درگیرش کرده باشم. آنقدر تووی فکر رفته ای که وقتی میپرسم اسپند را تووی جای رب ریخته ای یا مربای هویج، جوابم را نمیدهی. نگاهت خیره ست به شاخ سمت راست مجسمه ی گوزنی که چندسال پیش مامانی عیدی برایت آورد.
بیخیال. تو که میدانستی. برایت که گفته بودم. این را هم گفته بودم که نگران نباش. چون یک طرفه است. ولی هیچوقت نگفتم جدی نیست. جدی بود. جدی هست. و مرا ویران خواهد کرد.
از پشت در کابینت باز شده ی بالای گاز میپرسم "چکار میکردی با این اسفندها که دود میکرد و آتیش میگرفت و بوش تا راهروی پایین هم زنده بود؟" ولی تو جواب نمیدهی و میدانم داری به این فکر میکنی که "چرا هنوز دوسش داره؟"
829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 178 تاريخ : يکشنبه 1 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:08