حتی پرانتز تووی نقل قول هاش

ساخت وبلاگ
چندسال پیش. داداشم عاشق فست فود بود .. هروقت حالمون بد میشد، سریع میرفت دوتا پیتزا میگرفت .. یه فیلم میذاشتیم تو تلویزیون اتاقش و غرق میشدیم ..
چند روز پیش پکر بود .. به تار موهاش غصه آویزون بود .. کلی سر به سرش گذاشتم .. با مشت زدم به بازوش .. گوشیشو برداشتم و اسم مخاطبهای گوشیشو عوض کردم .. تا حتی عصبانی بشه .. با هم دعوا کنیم .. ولی اونجوری نباشه ..
درست نشد ..
دیشب سفارش پیتزا دادم .. آناکارنینا رو گذاشتم توو دستگاه و بسته سیگارش رو پرت کردم گوشه دیوار ..
غذاشو نصفه گذاشت .. سرشو تکیه داد به دیوار و با دستش رو زمین دنبال یه چیزی گشت ..
گفتم پس چرا حالت خوب نشد؟
گفت همه مشکلات با نصف پیتزا درست نمیشه ..
گفتم ولی با یه پاکت سیگار درست میشه؟
هیچی نگفت ..
قبلا برای اینکه کم نیاره میگفت حرف حق، کتک داره .. ولی الان فقط چشماشو بسته بود ..
خواستم یه حرفی بزنم .. مثل دو سال پیش .. پارسال .. حتی شش ماه پیش .. ولی چیزی برای گفتن نبود .. منی که حتی از ترک دیوار هم داستان میساختم، حرفی نداشتم ..
مشکلاتمون با پیتزا حل نمیشد .. با سیگار کم نمیشد .. با حرف، فراموش نمیشد ..
خواستم بلند شدم که گفت تلویزیون هم خاموش کن ..
خودم حفظ بودم .. بعدش میخواست بگه چراغو خفه کن .. درو ببند .. بگو خوابم که کسی نیاد ..
گفتم وقتی مشکلات با پیتزا و سیگار و حرف و خرید و آهنگ حل نشه .. چی میشه؟
جواب نداد ..
ولی حالا .. در عرض بیست و سه ساعت .. حتی ویرگول بین کلمه هاش هم درک میکنم .. چه برسه به حرفها و ورقه قرص تا خورده گوشه کشوی میزش و کتابهای خاک خورده ی دانشگاهش ..
829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49