مامان اینطور صدایم میکرد ..

ساخت وبلاگ




دلخوشی ام شد وقتی دلخوشی داشتن در زندگی ام مُد نبود ..

با وجود تمام ترسهای بعد از قضاوت شدن و حرفِ درِ کوزه ایِ آدمها، با حمایت یک عدد شمعدانی و یک عدد کاکتوس تپلِ پرتیغ و یک سروِ همیشه سبز .. حقیقی شد.

با وجود تمام نگاه های بعد از خواندنش و به قولِ شمعدانی «خصوصا فُلان متنش»

با وجود تمام حرفهای از همین الان بر باد رفته کوته فکرهای همین گوشه و کنار

با وجود «یک کارِ جدید» بودن در زندگیِ روتین ام ..

با وجودِ اینکه اسمش "آتاتا"ست به یادِ روزهایی که مامان اینطور صدایم میکرد

با وجودِ سما بودن و آسمان نبودنم ..

الان منتظر است تا خوانده شود :

"آتاتا" به یادِ روزهای بی دغدغه

+

نمایشگاه بین المللی کتابِ تهران، سالن A4، راهرو یک، غرفه 32 .. انتشارات مایا

از تابستانِ 95 تا بهارِ 96 منتظر تولدش بودم با پوستِ کاغذی اش ..

829...
ما را در سایت 829 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manomoham1 بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 0:23