829

متن مرتبط با «مغزم» در سایت 829 نوشته شده است

کمی از همه چیز تو مغزم.

  • دارم آهنگهای آلبوم "باران تویی" چارتار را گوش میدهم و یادم می آید حسِ روزهایی که برای اولین بار اینها را می شنیدم. غم، طوری خالصانه و بی منت و آرام در وجودم رخنه می کرد انگار خوابی ست که زیر آفتاب گرمِ بهار به وجودت می رود. عمرا اگر با تک تک بیتهایش همذات پنداری کرده باشم ولی به قدری درکشان می کردم و نقش عظیمی در وخیم کردن افسردگی ام داشتند که حتی رواشناس احمق هم نتوانست فرق بین "استرس آزمون های قلم چی" با "عین سگ احساس غمگین بودن دارم" را بفهمد. حالا که نشسته ام در اتاقی که روزی آرزویش را داشتم و هنوز با بیست و دو سال سن، با دیدن دیوارهای غرق پوستر و قابش، نیشم باز می شود و با ناخن های کاشتم که خیلی  هم دوستشان دارم و تازه دارم بهشان عادت میکنم، تایپ میکنم و منتظرم فیلمی که با بسته  یک گیگ رایگان ایرانسل که ناپرهیزی کرده و تقدیمم کرده، دانلود شود، حس رخوت دارم. گذشته اند روزهای احساسات شدید؟ نمیدانم. کسی را دوست دارم؟ نه. چرا برایم مهم است؟ آدمی با احساسش زنده است. من اگر عشق نورزم .. اگر یک روز مادرم را در آغوش نگیرم .. با بابا شوخی نکنم .. خواهرم را نبوسم و مطمئن نشوم دوستم خوب است و رو به راه است و ریلز اینستایی که برایش فرستاده ام، لبخند به لبش آورده، حس میکنم چیزی کم است. آن روز، یک چیز لعنتی کم داشته به اسمِ زندگی. از خودم شرمنده ام که وقت نمی گذارم برای کتاب خواندن و هنوز با پررویی تمام، کتاب میخرم و ذوقشان را میکنم و می دانم آخرین کتابی که خواندم "یادِ او" از کالین هوور بود که حتی توی ترمینال کاوه هم بیخیالش نمیشدم. دلم میخواهد بنشینم بخوانم و غرق بشوم توی دنیای تخیل آدمی که نمی شناسم و اجازه بدهم ذهن و احساساتم را به بازی بگیرد؛ ولی این سریالی که جدیدا شرو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها